روزگار کودکی 7
نمی دانم چرا هر وقت که می خواهم خاطرات دوره راهنمایی را مرور کنم حتماً باید یک سری به روزگار دبستان بزنم.
سال چهارم دبستان بودم سال (53-54) .
خانمی مهربان ،زیبا ودوست داشتنی به نام خانم صلاحی معلم چهارم بود .یک روز یکی از دوستانم که خیلی تخس بود گفت مهرداد من خونه خانم صلاحی را بلدم ومن به او گفتم منظور ؟ بدون اینکه منظورش را بیان کند گفت وقتی زنگ خونه خورد از مسیری که به خونه می رویم به تو نشون می دهم . من به این فضولی ها ی بچه های دبستانی علاقمند نبودم .اما این دوست ما دست بردار نبود .خلاصه وقتی که به بلوکی که منزل خانم صلاحی بود رسیدیم رفیق ما گفت بریم تو ساختمون واز توی سوراخ کلید در ،خانه راببینیم. من گفتم تا همینجا هم که اومدیم کافی است و نرفتم وروی کیف مدرسه ام نشستم ( یکی از کارهای من در حالت بیکاری وبی حالی نشستن روی کیفم بود)کیف های آن زمان مثل کوله پشتی های امروزی که به عنوان کیف استفاده می شوند نبود .
به هر حال من داشتم افق را نگاه می کردم(هنوزم لذت تابش آفتاب اواخر پاییز را که صورتم را نوازش می داد را حس می کنم . از قشنگترین خاطرات روزهای مدرسه همین تابش آفتاب کم رنگ پاییزی بر روی صورتم بود که پاییز ودوران مدرسه را برایم خاطره انگیز می کند.) که ناگهان صدای خانم صلاحی از پشت سرم اومد :سلام آقای رفیعی اینجا چه کار می کنی وبفرما منزل !!!که این حقیر با دستپاچگی بلند شدم فقط توانستم آب دهانم را به زور قورت بدهم و بگویم سلام و.... ای داد بیدادخلاصه اتفاقی که نباید می افتاد ، افتاد و خانم صلاحی دوست ما را در حین عملیات بالاتر از خطر ( دید زدن از سوراخ کلید) دید ومن هم که حتی توان اینکه اشاره ای ،دادی، بیدادی بکنم نداشتم .خانم هم عین عقاب رفت بالا سر جیمز باند(قهرمان فیلم بالاتر از خطر و مامور 007 را یکی کردم) وبا عصبانیت گفت دار ی چکار می کنی ورفیق ما هم با هزار آرتیست بازی مثل فرفره در رفت واومد پیش من وگفت در بریم .(جون خودش فکر کرد حالا خانم صلاحی دنبال ما میاد؟ )
من ،هم ناراحت بودم هم ،خنده ام گرفته بود وگفتم لامصب (این تکیه کلامم بود. چرا ؟ نمی دونم. تازه درستش هم لا مذهب بود.!!!!)دیدی چکار کردی حالا فردا جواب خانم را چی بدیم .اصلاً توخونه مردم نگاه کردن درسته ؟ تازه مگه قراره چی تو اونجا باشه ،فیل ؟ بگذریم رفیقمون چیزی نگفت و فردا که به مدرسه رفتیم خانم هم موضوع رابه رویمان نیاورد و ماهم یک نفس راحت کشیدیم.